یکی از بدترین حالاتی که برایم اتفاق افتاد، این بود که من باری به مدت چند روز به «جدّه» سفر نمودم و در آن روزها بسیار مشغول بودم، از موبایلم پیامی از طرف برادرم «سعود» دریافت نمودم که در آن نوشته بود: خداوند تعزیهی شما را در مورد پسر عمویمان که در آلمان درگذشته است، نیکو بدارد!
من با برادرم تماس گرفتم، او به من خبر داد که پسر عمویمان – همان پیرمرد سالخورده – دو روز پیش جهت معالجه قلبش به آلمان رفته است و در زیر عمل جراحی درگذشته است و به زودی جنازهاش به فرودگاه ریاض خواهد رسید. من برایش دعای رحمت نموده و مکالمه را قطع نمودم.
در روز بعد کارهایم در «جدّه» به پایان رسید و به فرودگاه رفتم و در انتظار پرواز به ریاض ماندم. در این میان چند نفر از جوانان از کنارم رد شدند. چون مرا دیدند، شناختند و نزد من آمده و سلام گفتند و غالباً از افراد نوجوان بودند که موهایشان به شکل غربیها کوتاه شده بود، اما با این وجود من با آنها شوخی میکردم و از روی لطف و محبت با آنان سخن میگفتم. من با یک تماس تلفنی مشغول شدم و چون از آن فارغ شدم، چشمم به جوانی افتاد که کت و شلوار پوشیده بود، چون مرا دید به سوی من آمد و سلام گفت من به او خوش آمد گفته و به شوخی گفتم: این همه آرایش و پیراستگی چرا؟ انگار امروز روز عروسیات و امثال اینگونه سخنان.
جوان اندکی خاموش شد و سپس گفت: مرا نشناختی؟ من فلانی هستم و اکنون از آلمان با جنازهی پدرم رسیدهام و با اولین پرواز به ریاض خواهم رفت! حقیقتاً گویا یک سطل آب سرد بر من پاشیدند و بسیار در تنگنا قرار گرفتم. پدرش فوت کرده و پیرکش همراه او در هواپیماست و من با او میخندم و شوخی میکنم! قطعاً این امری شگفتآور است!
اندکی خاموش ماندم و سپس گفتم: «متأسفم». به خدا که من متوجه شما نبودم. من چند روزی است که اینجا بودم. خداوند عزای شما را نیکو داشته و پدرت را بیامرزد. من اگرچه نسبت به عدم توجه به شخص او معذور بودم؛ اما وقتی کت و شلوار پوشیده بود و به طور اتفاقی در میان ازدحام جوانان جده نزدم آمد، فکر نمیکردم که فلانی باشد. بنابراین، یکی از راهکارهای اهتمام و توجه به مردم، مشارکت در احساسات و عواطف آنان و وانمودکردن آنان در این که مشکل و غم آنان مشکل و غم شماست و شما خیرخواه آنان هستید.
از این رهگذر است که شرکتهای پیشرفته ادارهی ویژهای به نام «بواط عمومی» دارند که وظیفهاش ارسال تبریک و تهنیت به مناسبتها و تقدیم هدایا و غیره است. هرگاه در وجود مردم این احساس را به وجود آورده که آنان دارای ارزش و اهمیت هستند و به آنان بها دادهاید، دلهایشان را به دست آوردهاید و شما را دوست خواهند داشت.