عربي
english
پیشینیان و نماز!

پیشینیان و نماز!

پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ هنگامی که به نماز می‌ایستاد به سبب گریه‌ای که می‌کرد از سینه‌اش صدایی مانند دیگ در حال جوشیدن شنیده می‌شد...

ابوبکر صدیق نیز هنگامی که با مردم نماز می‌گزارد صدایش از شدت گریه‌اش به سختی شنیده می‌شد...

و صدای ناله‌ی عمر در هنگام نماز، از پشت صف‌ها شنیده می‌شد...

علی بن حسین ـ رضی الله عنه ـ هنگامی که وضو می‌گرفت دچار لرزه می‌شد و عرق می‌کرد... از او سبب این حالت را می‌پرسیدند، در پاسخ می‌گفت: وای بر شما... می‌دانید قرار است در برابر چه کسی بایستم؟!

یکی از یاران مسلم بن یسار درباره‌ی او می‌گوید: هرگز ندیدم حواس مسلم بن یسار در نمازش به سویی جلب شود... نه کم و نه زیاد... حتی یک بار گوشه‌ای از مسجد ویران شد و مردم در بازار از صدای فرو ریختن آن وحشت‌زده شدند اما او در مسجد در حال نماز بود و به آنان توجه نمی‌کرد!

ابن سیرین می‌گوید: مسلم بن یسار را در مسجد جامع دیدم که سرش را از سجده برداشته بود... به سجده‌گاهش نگریستم؛ از بس گریسته بود گویا در آنجا آب ریخته بودند!

ابن عون می‌گوید: مسلم بن یسار را دیدم که نماز می‌گزارد؛ انگار کوه بود و در نماز به این پا و آن پایش تکیه نمی‌کرد (بر یک پا تکیه نمی‌داد) با لباسش بازی نمی‌کرد و بر یک پا استراحت نمی‌کرد...

عطاء بن سائب می‌گوید: نزد ابوعبدالرحمن سلمی آمدیم در حالی که در مسجد در همان جایی که نماز می‌خواند بیمار افتاده بود... دیدم که حالش بسیار بد است و در حال جان دادن است... دلمان برایش سوخت و به او گفتیم: چه می‌شود اگر به بستر خود بروی چرا که نرم‌تر و راحت‌تر است...

به خود فشار آورد و به سختی گفت: فلان راوی از پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ برایم چنین حدیث گفت که: «یکی از شما تا وقتی که در نمازگاه خود در انتظار نماز است گویا در حال نماز باشد...» و من می‌خواهم در این حال از دنیا بروم...

کثیر حمصی شصت سال کامل برای اهل حمص امامت کرد اما حتی یک بار در نمازش دچار اشتباه نشد... از او سبب آن را پرسیدند؛ گفت: هرگز نشد از در مسجد وارد شوم و در درونم چیزی جز الله باشد...

ذهبی در شرح حال ابوعبدالله، سفیان بن سعید ثوری می‌گوید:

وی صاحب نُسُک و عبادت بود...

ابن وهب درباره‌ی وی می‌گوید: سفیان ثوری را پس از آنکه نماز مغرب را به جای آورد در حرم دیدم... برخاست تا نماز نافله را بخواند... به سجده رفت و سر از سجده برنداشت تا آنکه برای نماز عشاء اذان دادند...

علی بن فضیل می‌گوید: برای طواف کعبه آمده بودم که سفیان را در حال سجده در نماز دیدم... یک دور طواف (هفت بار) را به جای آوردم و او هنوز در سجده بود... دور دوم طواف را انجام دادم و او همچنان در سجده بود... هر هفت دور طواف یعنی ۴۹ طواف را انجام دادم و او هنوز سرش را از سجده برنداشته بود...

 پیشینیان و نماز جماعت

برای این فضیلت‌ها و ویژگی‌های نماز جماعت، پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ نمازهای فرض خود را در سفر و در شهر خود و در حالت امنیت و ترس و در حال بیماری و عافیت، به جماعت می‌خواند...

پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ را ببین... در حال وفات بود و تب، بدنش را می‌خورد و با این وجود به خود فشار می‌آورد و با مردم نماز می‌گزارد... نماز مغرب روز جمعه را با آنان خواند و وارد خانه‌اش شد، در حالی که تبش شدید شده بود... بستری برایش انداختند و بر بستر افتاد...

در این حال برخی از مردم صدا می‌زدند: نماز! نماز!

عامر بن عبدالله بن زبیر در بستر مرگ، نفس‌های آخر را می‌کشید و خانواده‌اش دور و بر او در حال گریستن بودند...

در حال جان دادن صدای موذن را شنید که برای نماز مغرب اذان می‌گفت... در حالی که نفس‌هایش به سختی بیرون می‌آمد و به سختی جان می‌داد...

هنگامی که صدای موذن را شنید به کسانی که اطرافش بودند گفت: دستم را بگیرید!

گفتند: به کجا می‌روی؟

گفت: به مسجد...

گفتند: با این حال؟!

گفت: سبحان الله! صدای منادی نماز را بشنوم و او را اجابت نکنم؟ دستم را بگیرید...

دو مرد از دو سو او را به مسجد بردند... یک رکعت را همراه با امام به جای آورد و در سجده جان داد... آری در حالی جان داد که در سجده بود...

سعید بن عبدالعزیز هنگامی که نماز جماعت را از دست می‌داد می‌گریست...

برد، وابسته‌ی سعید بن مسیب می‌گوید: چهل سال اذان نگفتند مگر آنکه سعید در مسجد بود...

وکیع می‌گوید: نزدیک به هفتاد سال، تکبیر نخست نماز جماعت از اعمش فوت نشد...

از سلیمان مقدسی که نزدیک به نود سال عمر داشت درباره‌ی نماز جماعت پرسیدند؛ گفت: نماز فرض را هرگز به تنهایی نخواندم مگر دو بار، که انگار آن دو بار را نماز نخوانده باشم!

حاتم اصم می‌گوید: نماز جماعتم فوت شد، پس ابو اسحاق بخاری به من تسلیت گفت! در حالی که اگر فرزندم می‌مرد بیش از ده هزار تن به من تسلیت می‌گفتند!

ربیع بن خیثم پس از آنکه بدنش فلج شد، با کمک دو مرد به مسجد قومش می‌آمد... یارانش به او می‌گفتند: ای ابایزید... خداوند به تو رخصت داده که در خانه‌ات نماز بگزاری... در پاسخ آنان می‌گفت:

همینطور است که شما می‌گویید... اما من او را شنیدم که ندا می‌دهد: حی علی الفلاح... بنابراین هر گاه شنیدید که به سوی فلاح ندا می‌دهد به سوی آن بشتابید حتی اگر سینه خیز باشد...

آری... آنان چنین احساس می‌کردند که گویا آفریده‌ای بس حقیرند در برابر پادشاهی بس بزرگ...

پادشاهی که آسمان‌ها و هر چه زیر آن است و زمین و هر چه بر روی آن است، از آنِ اوست... چهره‌ها و گردن‌ها در برابر او خاضعند و جباران در برابرش ذلیل...