عربي
english
عمر فاروق رضی الله عنه و محاسبه ی نفس

صاحب کتاب «حلیة الأولیاء» می‌نویسد:

امیر عمر در شام برایش محموله‌ای روغن در چندین کوزه فرستاد تا آن را بفروشد و در بیت المال مسلمانان قرار دهد...

عمر کوزه‌ها را برای مردم در ظرف‌هایشان می‌ریخت و هر گاه یک کوزه تمام می‌شد آن را کنار خود می‌انداخت...

یکی از فرزندان عمر که کودکی خردسال بود کنار او نشسته بود و هر گاه عمر کوزه‌ای خالی را کنار خود می‌گذاشت آن را برمی‌داشت و بر روی سر خود می‌گرفت تا از آن یک یا دو قطره روغن بر سرش بچکد!

کودک با چهار یا پنج کوزه چنین کرد که عمر ناگهان متوجه او شد و دید که موی آن کودک به سبب آن روغن می‌درخشد و زیبا شده! گفت: روغن زده‌ای؟ کودک گفت: آری... گفت: از کجا؟ گفت: از روغنی که در کوزه مانده بود...

عمر گفت: می‌بینم که موی سرت از روغن مسلمانان سیر شده بدون آنکه قیمتش را پرداخت کرده باشم... به خدا سوگند نمی‌گذارم خداوند برای این روغن مرا محاسبه کند!

سپس او را به دلاک سپرد تا سرش را تیغ بزند! آن هم از ترس یکی دو قطره روغن...