عربي
english
تصویر بردار سیگاری...

دو سال پیش در یکی از شب‌های رمضان جهت ایراد سخنرانی در یکی از ایستگاه‌های ماهواره‌ای دعوت شدم و این دیدار در مکه مکرمه در یکی از هتل‌های مقابل مسجد الحرام برگزار گردید.

ما صحبت می‌کردیم و بینندگان از پنجره پشت سرمان به عمره‌کنندگان و طواف‌کنندگان را به صورت مستقیم نگاه می‌کردند.

منظره‌ای بسیار روحانی بود تا جایی که قلب مجری برنامه نرم شد و در اثنای جلسه به گریه افتاد.

جوی بسیار معنوی و ایمانی بود و جز یکی از تصویر برادران کسی آن را بر ما فاسد ننمود.

این تصویربردار در یک دست دوربین و در دست دیگرش سیگار داشت و گویا می‌خواست هیچ فرصتی را از دست ندهد و در این شب مبارک رمضان شش‌هایش را از سیگار پر کند!

وی به شدت مرا آزار داد و من و دوستم را از دودها خفه کرده بود، اما چاره‌ی جز صبر نبود، زیرا پخش برنامه به صورت مستقیم انجام می‌گرفت و چاره درمانده جز سوارشدن نیست!([1]).

یک ساعت کامل گذشت و جلسه به پایان رسید.

تصویربردار در حالی که سیگار به دست داشت نزد ما آمد و از ما تشکر نمود. من دستش را فشار دادم و گفتم: من نیز از مشارکت شما در تصویربرداری این برنامه دینی تشکر می‌نمایم. ولی من با شما یک سخنی دارم امیدوارم آن را بپذیرید. وی گفت: بفرمایید بفرمایید.

من گفتم: دود و سیگار.

وی بلافاصله سخنم را قطع نمود و گفت: مرا در این مورد نصیحت نکن، به خدا جناب شیخ فایده ندارد.

من گفتم: خوبه، شما گوش بده، شما می‌دانی که سیگار حرام است و خداوند می‌فرماید:

دوباره سخنانم را قطع نمود و گفت: جناب شیخ! وقتت را ضایع نکن من چهل سال است که با دود و سیگار سر و کار دارم. دود در تمام رگ‌هایم در جریان است، اصلاً فایده‌ای ندارد. کسانی غیر از شما بیشتر تلاش کرده‌اند. من گفتم: یعنی فایده ندارد؟ آنگاه از من به تنگ آمد و گفت: برایم دعا کن برایم دعا کن. من دستش را نگاه داشتم و گفتم: با من بیا. گفت: کجا؟

من گفتم: بیا به کعبه نگاه کنیم.

ما در کنار پنجره‌ای که به سوی حرم باز بود ایستادیم که یک وجب پیدا نمی‌شود مگر این که مملو از مردم است و برخی در حالت رکوع و برخی سجده و کسانی طواف می‌کنند و گریه می‌کنند و این منظره بسیار تأثیرگذار بود. من گفتم: این‌ها را می‌بینی؟ گفت: بله.

من گفتم: این‌ها از تمام دنیا به اینجا آمده‌اند، سیاه و سفید، عرب و عجم، فقیر و غنی همگی از خدا می‌خواهند که از آن‌ها را مقبول ساخته و آنان را بیامرزد.

گفت: درست است درست است.

من گفتم: پس آیا نمی‌خواهی آنچه خداوند به آن‌ها داده است به تو بدهد؟ گفت: بله.

من گفتم: دست‌هایت را بلند کن و من برایت دعا می‌کنم و تو آمین بگو.

من دست‌هایم را بلند کردم و گفتم: خدایا! وی را بیامرز، گفت: آمین. من گفتم: خدایا! درجاتش را بالا ببر و او را با دوستانش در بهشت جمع کن. خدایا...

پیوسته من دعا می‌کردم تا این که دلش نرم شد و به گریه افتاد و می‌گفت: آمین آمین.

وقتی می‌خواستم دعا را به پایان برسانم گفتم: خدایا! اگر دود را ترک کرد این دعا را برایش مستجاب کن و اگر دود را ترک ننمود وی را از آن محروم کن. وی از گریه منفجر شد و چهره‌اش را پوشاند و از اتاق بیرون رفت.

چند مدت گذشت و باز من به همان شبکه دعوت شدم و چون وارد ساختمان شدم یک فرد قوی‌هیکل جلو آمد و با گرمی به من سلام گفت و سر و پیشانی‌ام را بوسید و خودش را کج نمود تا دستم را ببوسد و بسیار متأثر بود.

من گفتم: خدا از لطف و ادب شما تشکر نماید، من از محبت شما ممنون و سپاسگذارم؛ ولی ببخشید من شما را نمی‌شناسم.

وی گفت: آیا آن تصویربردار را به یاد داری که چند سال پیش او را نصیحت نمودی تا سیگار را ترک نماید؟

من گفتم: بله.

گفت: او منم. به خدا جناب شیخ من از آن لحظه به بعد اصلاً لب به سیگار نزدم.

و هرگاه من دفتر خاطراتم را باز می‌کنم، شما را به آن می‌افزایم و چه‌قدر زیبایند خاطرات، زمانی که شادمان‌کننده باشند.

 



[1]- این یک ضرب المثل در زبان عربی است.