عربي
english
علی بن جهم و متوکل

علی بن جهم شاعری فصیح ولی بیابان‌نشین و بی‌فرهنگ بود که از زندگی چیزی جز آنچه در صحرا و بیابان دیده بود نمی‌دانست و متوکل خلیفه‌ی مقتدری بود و هر آنچه می‌خواست، هر لحظه‌ای عمل می‌کرد. روزی علی بن جهم وارد بغداد شد به او گفتند: هرکسی متوکل را تعریف و ستایش کند در نزد او تقرب پیدا کرده و بذل و بخشش دریافت می‌کند.

علی خوشحال شد و مستقیماً به سوی کاخ خلیفه روان گشت و نزد متوکل رفت دید که شعرا شعر می‌سرایند و «جوایز» دریافت می‌کنند. ابهّت، هیبت و قهر و زورگویی متوکل برای همه معلوم بود! علی با قصیده‌ای به تعریف خلیفه آغاز نمود که طلیعه آن چنین بود:

ای خلیفه:

أنت كالكلب في حفاظك للود
أنت كالدلو لاعدمتك دلو

 

وكالكلبش في قراع الخطوب
من كبار الدلا كثير الذنوب

یعنی: «ای خلیفه تو در وفاداری و حفظ روابط دوستانه چون سگ و در مبارزه و درهم‌شکستن سختی‌ها و دشواری‌ها چون قوچ و نربز هستی.

تو چون دلو بزرگ هستی که دلوهای دیگر تمامت نمی‌کنند».

به همین صورت به جای این که او را به خورشید، ماه و کوه‌ها تشبیه کند، خلیفه را به گوسفند نر و بز، چاه و خاک تشبیه می‌کرد. خلیفه برآشفت، و نگهبانان از جا برخاستند و جلاد شمشیرش را از نیام کشید و چوبه‌دار را مهیا ساخت و برای قتل شاعر آماده شدند! اما خلیفه فهمید که طبیعت و قلت علم و دانش علی بن جهم بر وی غالب شده است. بنابراین، تصمیم گرفت سرشت وی را تغییر دهد، لذا دستور داد او را در یک کاخ زیبا اسکان دهند و زیباترین کنیزها در نزد او رفت و آمد کنند و بهترین و لذیذترین خوردنی‌ها و اشیا را در اختیار او بگذارند.

علی بن جهم لذت نعمت را چشید بر تخت‌ها و کرسی‌های زیبا تکیه زد و با ظریف‌ترین شاعران و ادیبان که اشعار عاشقانه می‌سرودند، مجالست نمود. تا هفت ماه بر این حالت ماند.

سپس خلیفه یک مجلس شبانه‌ای ترتیب داد، آنگاه به یاد علی بن جهم افتاد و از وضع وی پرسید و او را فرا خواند، وقتی علی در جلو خلیفه قرار گرفت، گفت: ای علی بن جهم! برایم شعر بخوان: علی بن جهم در قصیده‌ای که مطلعش چنین بود، گفت:

عيون المها بين الرصافة والجسر
أعده لي الشوق القديم ولم أكن

 

جلبن الهوی من حيث أدري ولا أدري
سلوت ولكن زده جمرا علی جمر

یعنی: «چشم‌های آهویی در میان (رصافه) و (جسر) عشق و علاقه مرا به خود جلب نموده‌اند از جایی که من می‌دانم یا نمی‌دانم.

چنان که عشق و علاقه گذشته مرا بیدار نمود گرچه من گذشته را از یاد نبرده بودم، بلکه بر زخم گذشته نمک پاشید».

و همواره احساسات حاضرین را با ظریف‌ترین کلمات برمی‌انگیخت. و آنگاه آغاز به توصیف خلیفه نمود و وی را به خورشید، ستاره و شمشیر تشبیه کرد.

ببین خلیفه چگونه توانست طبیعت ابن جهم را تغییر دهد.

ما نیز چه‌قدر از طبیعت فرزندان یا دوستان‌مان به تنگ آمده‌ایم، ولی آیا برای تغییر آن‌ها تلاش کرده‌ایم.