سعد بن معاذ ـ رضی الله عنه ـ انسانی صالح و متقی و اهل عبادت بود... شب، او را با گریهی سحر میشناخت، و روز با نماز و استغفار...
در غزوهی بنیقریظه زخمی شد... چند روز بیمار بود سپس به حال مرگ افتاد...
هنگامی که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ از وضع وی آگاه شد خطاب به اصحابش فرمود: «به نزد او برویم...»
جابر میگوید: بیرون رفت و ما به همراه او بیرون رفتیم... و آنقدر با شتاب میرفت که بندهای نعلین ما برید و ردایمان افتاد... اصحاب از شتاب او تعجب کردند، آنگاه فرمود:
«میترسم ملائکه بر ما پیشی گیرند و او را غسل کنند چنانکه حنظله را غسل کردند».
هنگامی که به خانه رسید دید که او درگذشته و یارانش در حال غسل اویند و مادرش میگرید... پس رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «هر گریه کنندهای دروغ میگوید جز مادر سعد...»
سپس او را به سوی قبرش بردند و پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ برای تشییع او بیرون آمد... مردم گفتند: ای رسول خدا، تاکنون میتی سبکتر از او حمل نکرده بودیم...
رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «چرا سبک نباشد که اینقدر و اینقدر ملائکه به زمین فرود آمدهاند ـ که تاکنون به زمین نیامدهاند ـ و همراه با شما او را برداشتهاند... به خدا سوگند فرشتگان با [ملاقات] روح سعد شاد شدهاند... و عرش برای او به لرزه افتاده است...